جدول جو
جدول جو

معنی خبرگیری کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خبرگیری کردن
(بَ سَ نِ شَ تَ)
کسب اطلاع کردن. خبر گرفتن، جاسوسی کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ رَ فَ)
انباشتن و بستن. بر ستور یا کشتی و مانند آن نهادن حمل را. بارگیری کردن کشتی، پر کردن آن به محمولات، نسخه ای که محدث در آن نامهای روات و اسانید کتب خویش را می نویسد. (اقرب الموارد) (المنجد) ، فهرست مکاتب و مانند آن. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(بُ زَ دَ)
کسب خبر کردن و خبر از جایی به جایی بردن، جاسوسی کردن. از روی پلیدی خبر از محلی به محل دیگر بردن تا بین مردمان دشمنی افتد، نمامی کردن. سخن چینی کردن
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ رِ زُ سُ خَ کَ دَ)
کارهای اشخاص خل را بجا آوردن. اعمال اشخاص خل را انجام دادن. دیوانگی کردن. خلبازی درآوردن. (از یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ شِ تَ)
بمسخره خرها گرفتن. گرفتن خر به بیگاری یا برای اردو. (یادداشت بخط مؤلف) :
گفت خیر است بازگوی خبر
گفت خرگیر می کند سلطان.
انوری.
، بمشکل افتادن. به رنج افتادن. چون خر در وحل گیر کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
داشتن شغل و پیشه آبگیری، ظرفها و حوض و آب انبار را پر آب کردن، لحیم کردن ظرفهای فلزی با قلعی یا بستن سوراخهای آن با موم مذاب
فرهنگ لغت هوشیار